شماره ٢٨٧: چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش
شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
ازآنش آب دهن چون جلاب شيرينست
که هست همچو شکر مغز پسته دهنش
گشاده شست جفا ابروى کمان شکلش
کشيده تير مژه نرگس سپه شکنش
کمان ابروى او تير غمزه يى نزند
که دل نگيرد همچون هدف بخويشتنش
برآفتاب کجا سايه افگند هرگز
مهى که مطلع حسنست جيب پيرهنش
برهنه گر شود آب روان جان بينى
چو در پياله شراب از قرابه بدنش
چو زير برگ بنفشه گل سپيد بود
بزير موى چو شعر سيه حرير تنش
بزير هر شکنش عنبرست خروارى
که باربند عبيرست زلف چون رسنش
ميان آتش شوقند و آب ديده هنوز
بزير خاک شهيدان سوخته کفنش
مرا که در طلبش خضروار مى گشتم
چوآب حيوان ناگاه بود يافتنش
کجا رسم زلب او ببوسه يى چو دمى
(رها نمى کند ايام درکنار منش)



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید