شماره ٣١٥: اين خيل دلبران که تويى پادشاهشان

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اين خيل دلبران که تويى پادشاهشان
وين جمع اختران که رخ تست ماهشان
شب روز مى کنند بروى چو مه وليک
من تيره روزم از شب زلف سياهشان
با بال چون نگارگه جلوه در بهار
طاوس رشک برده زپر کلاهشان
در پرده رو نهفته ره دل همى زنند
زآن ديده پر زخون جگر کرده راهشان
دعوى همسرى تو دارند در دماغ
زين بيشتر بلند مکن پايگاهشان
دلهاى عاشقان تو مشتى شکسته اند
دايم گرفته زلف تو اندر پناهشان
چون از تنور سينه برآرند دود آه
اى آينه بپوش رخ خود زآهشان
خورشيد و مه بچاه خجالت فرو شدند
از شرم چهره تو چو کردى نگاهشان
سر بر زمين نهند وبگويندبعد ازين
خوبان رعيت اند وتويى پادشاهشان
شاهان ملک حسن سپه جمع کرده اند
برقع ز رخ برافگن و بشکن سپاهشان
زنجير گيسوى تو بدست آورد چو سيف
ديوانه گر خوهد که برآيد زچاهشان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید