شماره ٣١٤: خوبان رعيت اند وتويى پادشاهشان

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خوبان رعيت اند وتويى پادشاهشان
ايشان همه ستاره و روى تو ماهشان
بى آفتاب روى تو همرنگ شب بود
روز سپيد خلق ز چشم سياهشان
ايشان بتير غمزه صف عقل بشکنند
اکنون که گشت روى تو پشت سپاهشان
بالاى اين چه مرتبه باشد دگر که هست
خورشيد و ماه جمع بزير کلاهشان
يوسف رخند و هر که چو يعقوب مستمند
پوشيده چشم نيست درافتد بچاهشان
در دعوى هواى تو عشاق صادقند
زيرا که هست شاهد رويت گواهشان
جان باختند با تو که بر نطع دلبرى
خوبان پياده اند ورخ تست شاهشان
خال تو ديده اند و بزلف تو داده دل
آن دانه در فگند درين دامگاهشان
عشاق سوى کوى تو ره مى نيافتند
روى تو شعله يى زد و بنمود راهشان
فردا که خلق را بعملها جزا دهند
حيران شوند و کس نبود عذر خواهشان
گر هست عاشقان ترا صد چو سيف جرم
ايزد بروى خوب تو بخشد گناهشان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید