شماره ٣٦٨: عاشقان را در ره عشق آرميدن شرط نيست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عاشقان را در ره عشق آرميدن شرط نيست
وصل جانان را نصيب خويش ديدن شرط نيست
بربلا و نعمت ارحکمت دهد چون زآن اوست
نعمتش را بر بلاى او گزيدن شرط نيست
گر ترا سوداى خورشيد جمال او بود
همچوسايه درپى مردم دويدن شرط نيست
آتش سوداى او چون تيز گشت ازباد شوق
همچو آب تيره با خاک آرميدن شرط نيست
گرچه نزد عاشقان اوکه صاحب دولتند
زين چنين محنت بجان خود را خريدن شرط نيست
همچو آن دريادلان جان بذل کن، زيرا هنوز
راه باقى دارى ازياران بريدن شرط نيست
چون سگ وچون مرغ باش اندر شکار وصل يار
کز دويدن چون بمانى جز پريدن شرط نيست
تا بصدر صفه وصلت رساند لطف دوست
زين وحل پاى طلب بيرون کشيدن شرط نيست
دى تمناى وصال دوست کردم عشق گفت
زهر غم کم خورده اى شکر مزيدن شرط نيست
آب عزت در دهان کن خاک پايش بوسه ده
زآنکه اين معشوق رابر لب گزيدن شرط نيست
اندرآن مجلس که نقل عاشقان ريزد زلب
هرمگس را ذوق اين شکر چشيدن شرط نيست
رو ببوى از دور قانع شو که در گلزار او
خيره چون باد صبا برگل وزيدن شرط نيست
سيف فرغانى برو تسليم حکم عشق شو
چون گرفتار آمدى برخود طپيدن شرط نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید