شماره ٤٠٠: بداد باز مراصحبت نگارى دست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بداد باز مراصحبت نگارى دست
وگرچه داشته بودم زعشق بارى دست
چنين نگار که امروز دست داد مرا
نمى دهد دگران را بروزگارى دست
ميسرم شد ناگاه صحبت يارى
که وصل او ندهد جز بانتظارى دست
اگر بپاى رقيبش سرى نهم شايد
که مى زنم زبراى گلى بخارى دست
چو پاى در ره مهرش نهاد جان زآن پس
نرفت بيش دلم را بهيچ کارى دست
مرا گرفت گريبان و برد پاى از جاى
ازآستين مدد پنجه يى برآر اى دست
ايا چو لعل نگين نام دار در خوبى
چو خاتم ار دهدم چون تو نامدارى دست،
بصد نگار منقش بخلق بنمايم
درخت وار مزين بهر بهارى دست
درين مصاف ازو دل برد نه جان اى دوست
چو برپياده بيابد چوتو سوارى دست
چو درکمند تو بى اختيار افتادم
زدامن تو ندارم باختيارى دست
تو خاک پاى خود اى دوست درکف من نه
اگر بنزد تو دارم فقيروارى دست
غريب شهر توام از خودم مکن نوميد
کنون که در تو زدم چون اميدوارى دست
بود که جان ببرم از ميان بحر فراق
اگر شبى بزنم باتو در کنارى دست
مگير خانه درين کوى سيف فرغانى
اگر ترا ندهد دلبرى و يارى دست
برو برو که بجز استخوان درين بازار
نمى دهد سگ قصاب را شکارى دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید