شماره ٤٤٩: اى مهر ومه رعيت وروى تو پادشاه

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى مهر ومه رعيت وروى تو پادشاه
پشت زمين زروى تو چون آسمان زماه
جستم بسى و ره ننمودى مرا بخود
گفتم بسى وداد ندادى بداد خواه
در معرض رخ تو نيارد کشيد تيغ
خورشيد را گر از مه وانجم بود سپاه
از حسن تو بعشق در آويخت جان ودل
بادش بزد بآب درآميخت خاک راه
ما عاشقان صادق آن حضرتيم وهست
هم آب چشم حجت وهم رنگ رو گواه
برياد روز وصل تو اى دوست مى کنيم
هر شب هزار ناله وهردم هزار آه
تو تاجدار حسنى ودستار بر سرت
زيبا ترست از پر طاوس بر کلاه
از نيکويى رخ تو گل سرخ ميکند
بر عارض سپيد تو آن خال رو سياه
خورشيد کاهل کفر ورا سجده مى کنند
قبله زروى تو کند اندر نمازگاه
از لطف و حسن دايم در جمع نيکوان
هستى چو ژاله بر گل وچون لاله در گياه
در روى ما چنان بارادت نظر کنى
کآهو سوى سگان شکارى کند نگاه
لطفى بکن زقهر خودم در پناه گير
کز قهر تو بلطف تو دارم گريزگاه
گفتم بدوست لابه کنم وز سر حضور
خواهم قبول طاعت وآمرزش گناه
همت بنعره بانگ برآورد وگفت سيف
از دوست غير دوست دگر حاجتى مخواه
اى ره بدوست برده چنين از رهت که برد؟
آن سرو نازنين که چه خوش مى رود براه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید