شماره ٤٥٢: گر او مراست هرچه بخواهم مرا بود

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر او مراست هرچه بخواهم مرا بود
ملکى بدين صفت چو منى راکجا بود
با فقر وفاقه هيچ حسد نيست بر توام
گو هردو کون از آن تو واو مرا بود
در ملک آن فقير که باشد غنى بعشق
مسکين شمر توانگر وسلطان گدا بود
باآب ديده زآتش شوقش بگور شو
تا خاک تيره را ز روانت صفا بود
مشهور زهد را نه ز بينايى دلست
گر طاعتى کند نظرش بر جزا بود
آن سرفراز دامن جانان کند بچنگ
کش آستين منع چو دست عطا بود
رنج تو هستى تو شد ار عافيت خوهى
با هستى تو عافيت اندر بلا بود
بر دشمنان بلشکر همت بزن که مار
دندان کند سلاح چو بى دست وپا بود
آنگه سزاى قربت جانان شوى که تو
بى تو شوى وجاى تو بيرون زجا بود
پيش از ممات هرکه فنا کرد نفس را
بعد از حيات مشربش آب بقا بود
عشاق روى دوست نباشند همچوسيف
نى دانه همچو کاه ونه گل چون گيا بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید