شماره ٤٧٢: دل زمن برد آنکه جان را نزد او مقدارنيست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل زمن برد آنکه جان را نزد او مقدارنيست
يک جهان عشاق را دل برده ودلدار نيست
هرکه ترک جان کند آسان بدست آرد دلش
گر بدست آيد دل او ترک جان دشوار نيست
در بلاى عشق او بى اختيار افتاده ام
گرچه اين مذهب ندارم کآدمى مختار نيست
گفتم اندر کنج عزلت رو بديوار آورم
چون کنم در شهر ما يک خانه را ديوار نيست
دوست ازما بى نياز و وصل مارا ناگزير
عشق با جان همنشين وصبر با دل يارنيست
گرچو سگ ازکوى او نانى خورى اندک مدان
ور سگان کوى اورا جان دهى بسيار نيست
حضرت او منزل اصحاب کهفست اى عجب
کاندر آن حضرت سگان را بارومارا بار نيست
اى زتو روزم سيه، شبها که مردم خفته اند
جز سگ ومن هيچ کس در کوى تو بيدار نيست
بار عشقت مى کشم خوش زآنکه مر فرهاد را
کوه کندن بر اميد وصل شيرين بار نيست
گر سرت در پا نهم ور تيغ بر فرقم زنى
از منت خوشنودى اى جان وزتوام آزار نيست
ور نگارستان شود پشت زمين از روى گل
بلبل جان مرا جز روى تو گلزار نيست
راست گفتى آزمودم با تو گشتم متفق
(اى که گفتى هيچ مشکل چون فراق يار نيست)
سيف فرغانى چومن گر حاجتى دارى بدوست
دوست خود ناگفته داند، حاجت گفتار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید