هرخنده اى دريچه گشاينده غميست
هرانتعاش تاب ده قفل ماتميست
دل زنده ساز و قدر مسيح مرا بسنج
غافل مباش آن نفسى بود و اين دميست
حيفست حيف بس مکن ازکاوش دلم
هرناله راخروشى و هر گريه رادميست
باغيست گربه درجگر تشنه ام کزان
صدناله زارسوخته درزير شبنميست
هرکس که ديد عرفى و اين شورهاى او
غافل ز زير پرده گمانش که آدميست