شماره ١٥٠: چنان غم تو بآزار جان ما گستاخ

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چنان غم تو بآزار جان ما گستاخ
که بارخ تو نگه هاى آشنا گستاخ
قباى ناز چو پوشى ز من بياد آور
که ميگشاد کسى بند اين قبا گستاخ
ادب ز من طلبد شوق آشنا رويى
که از تبسم او مى شود حيا گستاخ
ازان سبب در بيگانه کوفت حسن غيور
که با کرشمه او هست آشنا گستاخ
عطاى دوست شرابى دهد کزان آيد
گناه پيشه بهنگامه جزا گستاخ
دران مقام که از ناز حسن دلگيرست
ازان مترس که بيگانه اى دراگستاخ
نيافت ره بحريم يگانگى عرفى
که همتش بادب بود مدعا گستاخ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید