شماره ١٥١: در ازل رفتم بسير کعبه ويارى نبود

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در ازل رفتم بسير کعبه ويارى نبود
آمدم دردير ، راهب بود وپيکارى نبود
کفرودين در کعبه ودير ازل بودند ليک
صلح وجنگى برسر تسبيح وزنارى نبود
در سبک روحى مثل بودند طاعت پيشگان
از مصلاى ريا بر دوش کس بارى نبود
سير کوى زاهدان کردم چها ديدم مپرس
هيچ سر ،بى کوبش سنگى وديوارى ونبود
باز کردم ديده را دزديده در باغ مجاز
چند زاغى بود ودستانى وجز خارى نبود
در تماشا گاه حسن اهل نظر بودند جمع
ديده ها بگشوده ومحروم ديدارى نبود
بر سر خم رفتم واهل خرابات مغان
اولين جوش خم مى بود وهشيارى نبود
از لب هر ذره ام خون اناالحق مى چکيد
طعنه نا محرم وانديشه دارى نبود
عشق بود اما لب خود ميگزيد وجان خويش
بود بيمارى ولى ممنون تيمارى نبود
عشق اگر غم داد وجان ودل ستدعيبش مکن
بيع اول بود وآشوب خريدارى نبود
همچو لذت در شدم در ريشه دلهاى ريش
راست گويم چون دل من چاشنى دارى نبود
داستان مستى عرفى ودعويهاى او
اين زمان گويا برآمد در ازل بارى نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید