شماره ٤٣٠: نه از غربت اندر وطن ميروى

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نه از غربت اندر وطن ميروى
بدنباله مرگ من ميروى
بهاى تواى نافه خود کم نبود
که بر گشته سوى ختن ميروى
نه کم عزتى اى در آخر چرا
زتاج سرم در عدن ميروى
که دستاراى گل بياد توبست
که مشتاق وار از چمن ميروى
گمان دارم از بس روى شادمان
که همراه تابوت من ميروى
چه مشتاقى اى تن بسوى لحد
که ناشسته و بى کفن ميروى
خيال که عرفى خلد در دلت
که بيموجب از خويشتن ميروى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید