شماره ٢٠: تا من دلشده را دست ز گردن برداشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا من دلشده را دست ز گردن برداشت
جوهر تيغ تو چون سلسله شيون برداشت
شد ز دلبستگى از اشک وداعم سرسبز
خار خشکى که مرا دست ز دامن برداشت
نيست در بندگى سرو قدان آزادى
نتوان فاخته را طوق ز گردن برداشت
حسن هر چند نيارد دو جهان را به نظر
نيست ممکن که تواند نظر از من برداشت
هر که زير فلک از رخنه دل غافل شد
چشم در خانه تاريک ز روزن برداشت
نيست بى آبله نقش قدم گرمروان
در گهر غوطه زد آن کس که پى من برداشت
در نظر داشت شکست دل چون شيشه من
هر که سنگ از ره من همچو فلاخن برداشت
حاصلى داشت اگر مزرع بى حاصل من
دانه اى بود که مور از سر خرمن برداشت
منم آن منزل بى آب درين دامن دشت
که پشيمان نشد آن کس که دل از من برداشت
شد مسيحا به تجرد ز علايق آزاد
چه کند رشته به آن تيغ که سوزن برداشت؟
سوز پنهانى من در دل او کار نکرد
سنگ، سردى نتوانست ز آهن برداشت
کرد پر گوهر شهوار صدف را صائب
هر که عبرت ز جهان از دل روشن برداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید