شماره ١٩: از دلم عشق به جامى غمى دنيا برداشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از دلم عشق به جامى غمى دنيا برداشت
نتوان پنبه چنين از سر مينا برداشت
چشمه آبله ما به گهر پيوسته است
غوطه در گنج زد آن کس که پى ما برداشت
وادى عشق شد از سلسله جنبان معمور
شوق روزى که مرا سلسله از پا برداشت
باز چون حلقه زنجير، سلاست دارد
زلف هر چند که ربط از سخن ما برداشت
کرد ديوانگيم در در و ديوار اثر
کعبه چون محمل ليلى ره صحرا برداشت
چه خيال است مرا چرخ سبکبار کند؟
بار سوزن نتوانست ز عيسى برداشت
سايه اش خونى چندين کمر کوهکن است
کوه دردى که دل از عشق تو تنها برداشت
حسن بى پرده بود پرده بينايى چشم
ساده لوح آن که ترا پرده ز سيما برداشت
دامن دشت جنون عالم نوميدى نيست
خواهد از خاک مرا آبله پا برداشت
در تلافى گهر افشاند و همان منفعل است
قطره اى چند که ابر از دل دريا برداشت
دامن عمر ابد را نتوان داد از دست
شانه چون دست ازان زلف چليپا برداشت؟
گر چنين داده خود باز ستاند صائب
غير عبرت نتوان هيچ ز دنيا برداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید