شماره ١٠٧: دل رميده ما را صداى پا سنگ است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل رميده ما را صداى پا سنگ است
بر آبگينه ما نقش آشنا سنگ است
به بوى سوختگان مغز ما مى شود بيدار
اگر چه همچو شرر خوابگاه ما سنگ است
چه شد که باد مخالف ندارد اين دريا
که هر نفس زدنى بر حباب ما سنگ است
چنان شده است ز سودا مرا دماغ ضعيف
که داغ بر سر بى مغزم، آسيا سنگ است
اميد صبح سعادت چنان گداخت مرا
که استخوان مرا سايه هما سنگ است
همان به پله ميزان عشق بى وزنم
اگر چه درد مرا کوه قاف، پا سنگ است
شکستگى است زبان سؤال را پر و بال
وگرنه کاسه دريوزه را سزا سنگ است
مکن شکستگى خود به بيغمان اظهار
که موميايى اين قوم بى حيا سنگ است
ترا چراغ بصيرت ز غفلت است خموش
که چشم بسته بود تا شرار با سنگ است
ز ناله ام دل بلبل به خاک و خون غلطيد
که شيشه دل عشاق را نوا سنگ است
خمار خنده بيهوده سخت مى باشد
عجب نباشد اگر کبک را غذا سنگ است
مکن به سنگ دل سخت يار را نسبت
که در ميانه تفاوت ز شيشه تا سنگ است
علاج خشکى سودا مجو ز صندل تر
که دردهاى گرانسنگ را دوا سنگ است
همان به دست کسان است چشم ما صائب
اگر چه همچو فلاخن غذاى ما سنگ است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید