شماره ١١٨: زمين ز جلوه قربانيان گلستان است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زمين ز جلوه قربانيان گلستان است
بريز خون صراحى که عيد قربان است
غبار هستى خود را بشو به زمزم اشک
که محرم است، ازين جامه هر که عريان است
به راه کعبه گل، پاى سعى رنجه مکن
که دستگيرى مردم هزار چندان است
برآ ز عالم گل، باش در حرم دايم
که از طواف، غرض قطع اين بيابان است
به خصم گل زدن از دست من نمى آيد
وگر نه آبله ام تشنه مغيلان است
ببند در به رخ آرزو اگر مردى
وگرنه بستن سد سکندر آسان ا ست
خط مسلمى از گردش سپهر مجوى
که اين پياله به نوبت مدام گردان است
دل رميده من در ميان خلق، بود
سفينه اى که عنانش به دست طوفان است
چگونه فکر اقامت کند درين ميدان؟
سرى که در خم فرمان هفت چوگان است
مجوى در صدف تن ز جان پاک قرار
که بيقرار بود گوهرى که غلطان است
زياد آن خط مشکين، دل شکسته من
هميشه تازه و تر چون سفال ريحان است
به سيم قلب شدم قانع و ز بيقدرى
بهاى يوسف من بار بر عزيزان است
تسلى دل بيتاب من به نامه خشک
علاج رعشه دريا به دست مرجان است
چه نسبت است ندانم به زلف يار، مرا
که عالمى ز پريشانيم پريشان است
ز دور باش رقيبان نهال قامت تو
گران به ديده مردم چو چوب دربان است
شکستن کمر کوه قاف چندان نيست
به مور هر که مدارا کند سليمان است
مراست خاتم اقبال از جهان صائب
که مور من طرف حرف با سليمان است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید