شماره ٢٦٤: کى جام باده در خور کام و زبان ماست؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
کى جام باده در خور کام و زبان ماست؟
خونى که مى خوريم زياد از دهان ماست
خارى است غم که در دل ما ريشه کرده است
مارى است پيچ و تاب که در آشيان ماست
روى فلک سياه ز گرد گناه ما
پشت زمين به کوه ز خواب گران ماست
خطى که گرد خود ز خرابى کشيده ايم
در موج خيز حادثه دارالامان ماست
احوال خود به گريه ادا مى کنيم ما
مژگان چو طفل بسته زبان ترجمان ماست
گردون به گرد ما نرسد در سبکروى
برق آتش فسرده اى از کاروان ماست
تنها نه ايم در ره دور و دراز عشق
آوارگى چو ريگ روان همعنان ماست
زلفى که مى کشد به کمند آفتاب را
در پيچ و خم ز جوهر تيغ زبان ماست
در کلبه قناعت ما نيست چون منع
هر کس که مى خورد دل خود، ميهمان ماست
ديوار مى نهد به ره سيل تندرو
گرد کساديى که پى کاروان ماست
از اشک ماست پنجه خورشيد در نگار
خونابه فلک ز دل خونچکان ماست
روشن شده است آينه ما به نور عشق
خورشيد خال عيب رخ دودمان ماست
(در خون کشيده است ز غيرت بهار را
رنگ شکسته اى که به روى خزان ماست)
صائب گه مناظره از مور عاجزيم
گردون اگر چه عاج ز تيغ زبان ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید