شماره ٣٣٧: مارى است نى که مهره دل بيقرار اوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مارى است نى که مهره دل بيقرار اوست
جاروب سينه ها نفس بى غبار اوست
هر چند کز دو دست شود باز عقده ها
واکردن گره به يک انگشت، کار اوست
در پرده سازهاى دگر حرف مى زنند
بى پرده حرف عشق سرودن شعار اوست
عيش و نشاط و خرمى و عشرت و سرور
در زير سايه علم پايدار اوست
جان مى دهد به نغمه سيراب خلق را
آب حيات قطره اى از جويبار اوست
هر کشتى دلى که به گرداب غم فتاد
باد مرادش از نفس بيقرار اوست
بى برگ و برگ عيش برد عالمى ازو
بى بار و دوش اهل جهان زير بار اوست
خوشوقت مى کند به نفس اهل حال را
اين باغ، تازه رو ز نسيم بهار اوست
گلگون باده دارد اگر تازيانه اى
هنگام سير و دور، دم شعله بار اوست
چاه ذقن که آب شود دل ز ديدنش
مهرى ز محضر بدن داغدار اوست
دارد دم مسيح همانا در آستين
زينسان که زنده کردن دلها شعار اوست
از ديده غزال رباينده تر بود
سوراخ ها که در بدن زرنگار اوست
صائب به هر دلى که خراشى ز درد هست
غافل مشو که سکه دارالعيار اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید