هر غنچه زين چمن دل در خون نشانده اى است
هر شاخ نرگسى نظر بازمانده اى است
هر شاخ گل که فصل خزان جلوه مى کند
از رنگ و بوى عاريه، دست فشانده اى است
از عقل درگذر، که چراغى است بى فروغ
دست از جنون بدار، که نخل فشانده اى است
در دور تيغ غمزه او نقطه زمين
چون داغ لاله، ديده در خون نشانده اى است
مجنون که بود قافله سالار وحشيان
در عهد ما پياده دنبال مانده اى است
صائب به دور عارض عالم فروز او
از لاله دم مزن، که چراغ نشانده اى است