شماره ٤٠٨: چون صبح، زندگانى روشندلان دمى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چون صبح، زندگانى روشندلان دمى است
اما دمى که باعث احياى عالمى است
عيش غلط نماى جهان پرده غمى است
شيرازه شکفتگيش زلف ماتمى است
آن را که راهزن نشود نعل واژگون
ابروى ماه عيد، هلال محرمى است
در چشم آبگينه ما دل رميدگان
زنگ ملال، دامن صحراى خرمى است
از سينه هر دمى که برآيد ز روى صدق
مانند صبح، صيقل زنگار عالمى است
بر هر دلى که زخمى تيغ زبان شود
بى چشم زخم، سوده الماس مرهمى است
هر جا به عاجزى رود از پيش کارها
هر مور اژدهايى و هر زال رستمى است
آن را که شد گزيده ز طول حيات خويش
ليل و نهار در نظرش مار ارقمى است
دلهاى آب گشته مرغان بينواست
هر جا به چهره گل اين باغ شبنمى است
هر چند نم برون ندهد خاک خشک مغز
نسبت به آسمان سيه کاسه حاتمى است
در پنجه تصرف اغيار، زلف تو
در دست ديو مانده گرفتار، خاتمى است
صائب به غير چاه زنخدان يار نيست
راز مرا گر از همه آفاق محرمى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید