شماره ٤١٦: چندين جمال هست نهان در جلال دوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چندين جمال هست نهان در جلال دوست
خوشتر ز گوشوار بود گوشمال دوست
پيوند نابريده ميسر نمى شود
موقوف انقطاع بود اتصال دوست
در پرده آب کرد دل کاينات را
اى واى اگر ز پرده برآيد جمال دوست
اوج وصال در خور پرواز ما نبود
بى بال و پر شديم به اميد بال دوست
پيوسته با محيط بود جويبار موج
دل را که منع مى کند از اتصال دوست؟
بر سنگ زن که آهن زنگار خورده اى است
آيينه اى که آب نشد از مثال دوست
چون طفل روزه دار، سراپاى ديده ايم
تا از کدام ابر برآيد هلال دوست
معنى ربوده است مرا بيشتر ز لفظ
پرواى دوست نيست مرا از خيال دوست
موج و حباب تيره کند بحر صاف را
حاجت به خط و خال ندارد جمال دوست
گردد ز خشکى و ترى شاخ مختلف
عام است ورنه فيض نسيم وصال دوست
از ناله و فغان نشود طبع من ملول
جمع است خاطرم ز دل بى ملال دوست
در نوبهار حشر نيايد برون ز خاک
هر دانه دلى که نشد پايمال دوست
بگذر ز سر، که هر که درين راه سر نباخت
در جيب خاک ماند سرش ز انفعال دوست
هر ذره اى نو اى اناالشمس مى زند
در خانه ام ز روشنى بى زوال دوست
ظرف حباب در خور بحر محيط زيست
صائب مرا بس است اميد وصال دوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید