شماره ٤٤٦: بى عشق، آه در جگر روزگار نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بى عشق، آه در جگر روزگار نيست
بى درد، تاب در کمر روزگار نيست
حيرانيان روى عرقناک يار را
پرواى بحر پر خطر روزگار نيست
عقل زبون، رعيت اين بى مروت است
در ملک بيخودى خبر روزگار نيست
بى چشم زخم، روى به خون شسته من است
رويى که زخمى نظر روزگار نيست
در زير پوست نيست جهان وجود را
خونى که رزق نيشتر روزگار نيست
خط مسلمى ز علايق گرفته ام
ما را دماغ دردسر روزگار نيست
از چشم مور حرص، شکر خواب برده است
شيرينيى که در شکر روزگار نيست
تا نبض آرميدگى دل نجسته است
انديشه اى ز شور و شر روزگار نيست
آب مروتى که جگر سينه چاک اوست
زحمت مکش که در گهر روزگار نيست
آزادگان به ملک جهان دل نبسته اند
اين بيضه زير بال و پر روزگار نيست
آن را که عشق لنگر حيرت به دست داد
پرواى بحر پر خطر روزگار نيست
صائب به خاک راه مريز آبروى خويش
چون آب رحم در جگر روزگار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید