شماره ٤٤٧: بازآ که بى تو مجلس ما را حضور نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بازآ که بى تو مجلس ما را حضور نيست
در جبهه صراحى و پيمانه نور نيست
از زنده رود زنده دلى آب خورده ايم
در موج خيز غم دل ما بى سرور نيست
گرگان روزگار ز يکديگرش درند
آن را که پوستين گريبان سمور نيست
پيراهنى کجاست، که بر اهل روزگار
روشن شود که ديده يعقوب کور نيست
از پرتو جمال تو خواهد گداختن
آخر خمير آينه از سنگ طور نيست
هر جا نفير خواب کند بخت ما بلند
آنجا مجال دم زدن نفخ صور نيست
سر گرم عشق را به کلاه نمد چه کار؟
خورشيد اگر برهنه نگردد قصور نيست
از برق حادثات به باد فنا رود
هر خرمنى که گوشه چشمش به مور نيست
تا چند در ميان فکنى باد و شانه را؟
دل را نمى دهيم به زلف تو، زور نيست!
دست سبو سلامت و پاى خم شراب!
ما را چه شد که دست به زانوى حور نيست
کوته نظر تلاش کند قرب دوست را
نزديک را خبر ز نگه هاى دور نيست
صائب چه آتشى است، که در بزم روزگار
بى شعله طبيعت او هيچ نور نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید