شماره ٤٩٥: چشمى که از غبار خطش توتيا گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشمى که از غبار خطش توتيا گرفت
از اشک خويش دامن آب بقا گرفت
در زير تيغ، قهقهه کبک مى زند
کوه غم تو در دل هر کس که جا گرفت
چون سنگ بر دلش سخن ما گران شده است
طوطى خطى که آينه از دست ما گرفت
خون اميدوار مرا پايمال ساخت
سنگين دلى که دست ترا در حنا گرفت
از زاهدان حلاوت طاعت طمع مدار
شکر نمى توان ز نى بوريا گرفت
آسوده شد ز کشمکش آرزوى خام
دستى که دامن دل بى مدعا گرفت
آن قاتلى کز اوست مرا چشم خونبها
خواهد به مزد دست ز من خونبها گرفت
بر هر چه بى نيازى ما آستين فشاند
در روز بازخواست همان دست ما گرفت
آيد مگر به لنگر تسليم برقرار
بحرى که شورش از نفس ناخدا گرفت
صائب به آشنايى بحر اعتماد نيست
اين ناشناخت دست کدام آشنا گرفت؟
صائب بهشت نسيه خود را نمود نقد
امروز هر که جا به مقام رضا گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید