شماره ٤٩٤: هر زنده دل که جا به مقام رضا گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر زنده دل که جا به مقام رضا گرفت
از تيغ، فيض سايه بال هما گرفت
شد وحشتم ز عالم صورت زيادتر
چندان که بيش آينه من جلا گرفت
با بى بصيرتى به دليل اعتماد نيست
طفلى ز دست کور تواند عصا گرفت
از سيم و زر به هر چه فشانديم آستين
در وقت احتياج، همان دست ما گرفت
سهل است پاک ساختن ره ز رهزنان
آسان نمى توان سر راه از گدا گرفت
عشق غيور، عقل ما هيچکاره کرد
طوفان عنان کشتيم از ناخدا گرفت
بعد از هزار سال که شد چرخ مهربان
پاى به خواب رفته ما را حنا گرفت
خود را به آستان کس بيکسان رساند
هر کس به بيکسى ز کسان التجا گرفت
چون نخل ميوه دار، دل بردبار ما
سنگى ز هر طرف که رسيد از هوا گرفت
شد دست کوتهم به رسايى اميدوار
روزى که شانه دامن آن زلف را گرفت
شوخى که ريخت خون من بيگناه را
اول به مزد دست ز من خونبها گرفت
خواب سبک، گران شود از خوابگاه نرم
شبنم ز روى بستر گل چون هوا گرفت؟
از بخت سبز شيشه پر باده است داغ
سروى که جاى بر لب آب بقا گرفت
خون اميدوار مرا پايمال کرد
مشاطه اى که دست ترا در حنا گرفت
فرش است در سراى فقيران حضور دل
نتوان شکستگى ز نى بوريا گرفت
صائب ز توتيا ندهد آب، چشم خويش
هر ديده اى که سرمه ازان خاک پا گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید