شماره ٥٠١: دل رفته رفته رنگ لب لعل او گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل رفته رفته رنگ لب لعل او گرفت
زين باده، رنگ کوه بدخشان سبو گرفت
گلرنگ گشت تيغ شهادت ز زخم ما
اين آب از صفاى گهر رنگ جو گرفت
بر روى آفتاب چو شبنم گشاد چشم
هر پاک گوهرى که دل از رنگ و بو گرفت
ته جرعه اش به صبح قيامت شفق دهد
جامى که ديده از لب ميگون او گرفت
گوهر حديث پاکى دامان او شنيد
از شرم، هر دو دست صدف را به رو گرفت
از شير مادرست به من مى حلالتر
زين لقمه غمى که مرا در گلو گرفت
دست فلک کجا به گريبان من رسد؟
از شش جهت چنين که مرا غم فرو گرفت
جز خون شدن، اميد نجاتم نمانده است
از بس دل مرا به ميان آرزو گرفت
دست دعاى خلق بود پشتبان عمر
زان خم به پاى ماند که دست سبو گرفت
دست از جهان نشسته مکن آرزوى عشق
کاين نيست دامنى که توان بى وضو گرفت
صائب ز ناز دايه بى مهر فارغ است
طفلى که با مکيدن انگشت خو گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید