شماره ٥٢٢: روشنگر آيينه دلها دم صبح است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
روشنگر آيينه دلها دم صبح است
اين روح نهان در نفس مريم صبح است
خورشيد جهانتاب کز او لعل شود سنگ
از پرتو روشن گهرى خاتم صبح است
آن را که دل از زنگ سيه چون دل شب نيست
هر دم که برآرد ز جگر چون دم صبح است
چون قامت خود راست نمايد علم صبح
گيسوى شب شک فشان پرچم صبح است
عيساى سبکروح بود مهر جهانتاب
کز لطف در آغوش و بر مريم صبح است
دل را ز جهان آنچه کند سرد به يک دم
از آه سحرگه چو گذشتى دم صبح است
در دايره اهل نظر غير دل شب
گر عالم ديگر بود آن عالم صبح است
چون ديده انجم مژه بر هم نگذارند
گر خلق بدانند چها در دم صبح است
تا تيره بود سينه نفس پرده شام است
دل پاک ز ظلمت چو شود همدم صبح است
چون شرح توان داد سبکدستى او را؟
تشريف زر مهر عطاى دم صبح است
از رفتن روشن گهران کيست نسوزد؟
خورشيد چنين داغ دل از ماتم صبح است
بر فوت سحرگاه بود اشک کواکب
کوتاهى گيسوى شب از ماتم صبح است
صائب به سخن زنگ ز دلهاى سيه برد
روشنگر آيينه دلها دم صبح است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید