شماره ٥٧٠: آن نرگس بيمار، عجب هوش ربايى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن نرگس بيمار، عجب هوش ربايى است
اين ظالم مظلوم نما طرفه بلايى است
در چشم تو گل پرده نشين است، وگرنه
هر موجه اى از ريگ روان قبله نمايى است
زنهار ز ما بار مجوييد که چون سرو
از باغ جهان حاصل ما دست دعايى است
حسنى که به صورت بود انجام پذيرد
بيچاره اسيرى که گرفتار ادايى است
چون قطره باران نکشم رنج غريبى
هر گوشه مرا همچو صدف خانه خدايى است
از اطلس گردون گذرد راست چو سوزن
از راستى آن را که درين راه عصايى است
رندى است که اسباب وى آسان ندهد دست
سرمايه تزوير، عصايى و ردايى است
همچشم حبابم که درين قلزم خونخوار
کسب من سرگشته همين کسب هوايى است
هر بند گرانى که کند عقل سرانجام
در پيش سبکدستى مي، بند قبايى است
صائب نتواند ز نظر اشک نريزد
آن را که نظر بر رخ خورشيد لقايى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید