شماره ٦٢٦: از غيرت رکابت از ديده خون روان است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از غيرت رکابت از ديده خون روان است
اما چه مى توان کرد پاى تو در ميان است!
پاس ادب فکنده است بر صدر جاى ما را
هر چند سجده ما بيرون آستان است
در پله ترقى است مشرب چو عالى افتاد
از خاک زود خيزد تا کى که خوش عنان است
مهر لب خموشى است دستى که خالى افتاد
آن را که خرده اى هست چون غنچه صد زبان است
با قامت خم از عمر استادگى مجوييد
پا در رکاب باشد تيرى که در کمان است
از جويبار همت تخمى که آب گيرد
گر زير خاک باشد بالاى آسمان است
در گلشنى که گلها دامنکشان گذشتند
بلبل ز ساده لوحى در فکر آشيان است
سيلاب غافلان را از ديده مى برد خواب
خواب مرا گرانى از عمر خوش عنان است
دنبال ماندگان را هر کس که دست گيرد
در منزل است هر چند دنبال کاروان است
از پاى خفته ماست منزل بلند صائب
عمر ره است کوته تا کاروان روان است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید