شماره ٦٢٥: موج سراب دنيا، شمشير آبدارست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
موج سراب دنيا، شمشير آبدارست
آبش لعاب افعي، خارش زبان مارست
خميازه نشاط است گلهاى خنده رويش
سر جوش باده او ته جرعه خمارست
تاجش به ديده عقل کيلى است عمرپيما
تختش به چشم عبرت کرسى زير دارست
چون کوه پايدارست درد گران رکابش
عمر سبک عنانش چون برق در گذارست
پيداست تا چه باشد الوان نعمت او
جايى که شير مادر خون نقابدارست
چون سگ گزيده از آب وحشت کند ز دنيا
آيينه بصيرت آن را کى بى غبارست
گرد کدورت از دل بى اشک برنخيزد
روشنگر وجودست چشمى که اشکبارست
از خلق خوش توان شد در چشم خلق شيرين
صبح گشاده رو را انجم زر نثارست
در گوهر آب گوهر در بحر مى کند سير
واصل بود به جانان جانى که بيقرارست
از خود کناره گيران صائب مدام شادند
پيوسته صاف باشد بحرى که بيکنارست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید