شماره ٦٨٦: مى زند موج پريزاد، صنمخانه صبح

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مى زند موج پريزاد، صنمخانه صبح
فيض موجى است سبکسير ز پيمانه صبح
مى شود زود چو خورشيد چراغش روشن
هر که جايى نرود غير در خانه صبح
تخم اشکى بفشان، خوشه آهى برچين
مگذر بيخبر از مزرع بى دانه صبح
در محيطى که منم کشتى دريايى او
کف خشکى است نصيب لب ديوانه صبح
دل ما ميکده خون جگر بد، که زدند
از شفق پنجه خونين به در خانه صبح
نيست در سينه ما هيچ به جز داغ جنون
جام خورشيد زند دور به ميخانه صبح
مرو از ره به سخن سازى هر سرد نفس
که شکرخواب بود حاصل افسانه صبح
مرو از راه چو اطفال به شيرينى خواب
ديده اى آب ده از گريه مستانه صبح
دام خورشيد جهانتاب شود زنارش
هر که از صدق کند خدمت بتخانه صبح
اى که از دل سيهى تلختر از شب شده اى
مى توان شد شکرستان به دو پيمانه صبح
سينه صاف، دل گرم مهيا دارد
مهر خورشيد بود لازم پروانه صبح
خنده رو باش درين بزم که ذرات جهان
شير مستند تمام از مى پيمانه صبح
شسته رويان به (دو) صد خون جگر رام شوند
رام هر کس نشود معنى بيگانه صبح
هست در سينه ترا گر دل روشن صائب
مى توان راست گذشت از در کاشانه صبح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید