شماره ٧٧٣: شورش سودا مرا از قيد تن آزاده کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شورش سودا مرا از قيد تن آزاده کرد
از سر خم خشت را آواره جوش باده کرد
کم نشد چون غنچه گل برگ عيش از خانه اش
هر که از گلشن قناعت با دل نگشاده کرد
خاکسارى سايه را باشد حصار عافيت
چرخ نتواند ستم بر مردم افتاده کرد
بر لبش از مهر تابان مهر خاموشى زدند
صبح از نقش کواکب تا ورق را ساده کرد
دامن افتادگى از کف مده کاين کيميا
از براى سربلندان خاک را سجاده کرد
پشت بر ديوار دادم تا نظر کردم که بحر
از صدف گهواره در يتيم آماده کرد
مى شود صائب به اندک جنبشى پا در رکاب
هر که چون نخل خزان برگ سفر آماده کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید