شماره ٧٩٧: چون ز باد آن زلف چون زنجير بر هم مى خورد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چون ز باد آن زلف چون زنجير بر هم مى خورد
عشق را سر رشته تدبير بر هم مى خورد
چشم او چون ناخن مژگان به يکديگر زند
مجلس آسوده تصوير بر هم مى خورد
رسم آميزش نمى باشد درين وحشت سرا
از شکر اينجا مزاج شير بر هم مى خورد
گر چنين خواهد دواندن ريشه در دلها نفاق
التيام جوهر (و) شمشير بر هم مى خورد
بيقراريهاى زلف از بيقراريهاى ماست
دام از بيتابى نخجير بر هم مى خورد
چون غرض در آشنايى نيست، مى دارد بقا
صحبت ياران خالص دير بر هم مى خورد
تا به کى عيب شراب کهنه گويد محتسب؟
اختلاط ما و اين بى پير بر هم مى خورد
محرم زلفش نشد تا شانه پا از سر نکرد
اين ره خوابيده از شبگير بر هم مى خورد
بند و زندان را براى عاقلان آماده اند
ورنه از زور جنون زنجير بر هم مى خورد
ز انتظار حشر، ارباب نظر در آتشند
شمع مى سوزد چو صحبت دير بر هم مى خورد
تا قيامت صحبت زاهد نخواهد ماند گرم
زود اين هنگامه تزوير بر هم مى خورد
چشم شير و ديده نخجير مى افتد به هم
هر کجا تدبير با تقدير بر هم مى خورد
راست کيشان را سرانجام سفر باشد يکى
در حوالى هدف صد تير بر هم مى خورد
تلخ دارد ياد محشر زندگانى را به ما
خواب ما از دهشت تعبير بر هم مى خورد
جلوه اى از قامتش صائب جهانى را بس است
عالمى نخجير از يک تير بر هم مى خورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید