شماره ۹١٢: نهال آرزو در سينه منشان گر خردمندى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نهال آرزو در سينه منشان گر خردمندى
که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندى
بدستت نيست چون فرمان چه جوئى کام دل اى جان
چو داغ بندگى دارى چکارت با خداوندى
ز خواهشهاى پيچاپيچ بند آرزو بگسل
دل آزاده را بهر چه در زنجير مى بندى
بود تا آرزو در دل نگردد کام جان حاصل
ز دل هر آرزو بگسل که با دلدار پيوندى
منه گامى پى گامى که کام آيد باستقبال
طريق بندگى بسپر ببين لطف خداوندى
بعشق حق صلائى زن خرد را پشت پائى زن
بنام و ننگ اين باطل پرستان را چه در بندى
يکى بر آسمان تازى بر اوج قدس پروازى
درين محنت سرا تا کى بآب و خاک خرسندى
ثباتى نيست دنيا را براتى نيست عقبا را
نه نقدت هست نه نسيه باميد چه خرسندى
خداوندا درى بگشا جمال خويشتن بنما
رهم تا من ز قيد خويش و رنج آرزومندى
خرد در حيرتم دارد هواها فتنه مى بارد
مرا ديوانه کن يارب نميخواهم خردمندى
فلک غم بر سرم بارد زمين در دل الم کارد
درين مادر پدر يارب کجا شد مهر فرزندى
چو از يادت شوم غافل نه جان ماند مرا نه دل
دمى بى ياد تو بودن (بفيض) اى دوست نپسندى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید