شماره ۹٦٣: گر ز خود و عقل خود يکدو نفس رستمى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر ز خود و عقل خود يکدو نفس رستمى
دست و دل و پاى عشق هر دو بهم بستمى
رو بخدا کردمى دل بخدا دادمى
رسته ز کون و مکان نيستمى هستمى
پى بازل بردمى آب بقا خوردمى
عمر ابد بردمى دست فنا بستمى
با همه بى همه، هم همه نى همه
از همه بگسستمى با همه پيوستمى
دل ز جهان کندمى رسته ز هر بندمى
از پل دوزخ چه باد رفتمى و جستمى
از درکات جحيم با خبر و بى خبر
در عرفات نعيم سر خوش بنشستمى
باده شراب طهور آن مى غلمان و حور
منزل قصر بلور امن و امان نشتمى
باده نوشيدمى خرقه فروشيدمى
حله بپوشيد مى تاج و کمر بستمى
(فيض) ز دامانم ار دست فرا داشتى
نى دل او خستمى نى شده پا بستمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید