شماره ٨١: نالان مباد هر که به فرياد من رسد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نالان مباد هر که به فرياد من رسد
دردش مباد هر که به درد سخن رسد
انداز ساق عرش کمين پايه من است
چون دست فکرتم به کمند سخن رسد
چون گل برآورم ز گريبان خاک سر
دست نسيم اگر به گريبان من رسد
بيگانه را به جلوه گه يار ره مباد
سوزم اگر نسيم به پاى لگن رسد
زنهار از لباس برآ اى صبا ز مصر
چشم بدى مباد به آهن پيرهن رسد
چون ميوه داغدار شد افتد زاعتبار
مگذار دست بوسه به سيب ذقن رسد
هر برگ لاله اى که سياهى کند ز دور
چون واشکافى از جگر کوهکن رسد
روزى که زخم من دهن شکوه واکند
چندين هزار نافه مشک ختن رسد
با اين سربريده چه غماز پيشه است
مگذار پاى شمع به آن انجمن رسد
صائب درى به روى من از فيض وا شود
روزى که نامه اى ز ظفر خان به من رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید