معشوق کى زاهل هوس ياد مى کند
شکر کجا ز مور ومگس ياد مى کند
مرغى که شد زکاهلى از دست دانه خوار
در آشيان ز کنج قفس ياد مى کند
همت ز عاجزان طلبد ظلم وقت عزل
چون شعله شد ضعيف زخس ياد مى کند
پيچد به دست وپاى چو زنجير ناقه را
از بازماندگان چو جرس ياد مى کند
شاخ گلى که مى کند از سايه سرکشى
صائب کى از اسير قفس ياد مى کند