دوسه روزى است صفاى رخ گلپوش بهار
ديده اى آب ده از صبح بناگوش بهار
دانه سوخته از ابر نمى گردد سبز
چه کند بادل افسرده ما جوش بهار؟
دامن پاک حصارى است نکورويان را
سروراسرکشيى نيست از آغوش بهار
موى ژوليده چو دود از سر من باز شود
گرچنين جوش زند مغز من از جوش بهار
چون زند بلبل بى طالع ما بر آهنگ
صدف گوهر سيماب شود گوش بهار
در حبابى چه پر و بال گشايد طوفان ؟
ظرف بلبل چه کند بامى سرجوش بهار؟
چمن از جوش گل و لاله گرانبار شده است
جلوه اى کن که سبکبار شود دوش بهار