شماره ٧٩: بر رخ مه طلعتان زلف پريشان خوش نماست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر رخ مه طلعتان زلف پريشان خوش نماست
دلبرى و ناز و استغنا از اينان خوش نماست
عاشقان را زارى و مسکينى و افتادگى
دلبران را پرسش احوال ايشان خوش نماست
خوبرويان را پريشان اختلاطى خوب نيست
امتناع و شرم و تمکين از نکويان خوش نماست
هر جفائى کز نکورويان رسد بايد کشيد
صبر بر آزار يار از مهرکيشان خوش نماست
از لب شيرين عتاب تلخ شيرينست و خوش
تير زهرآلوده از مژگان خوبان خوش نماست
هر چه با هر کس کنند اين قوم ايشان را رسد
از نگاهى عالمى سازند ويران خوش نماست
تا نظر افکنده چندين عابد از ره برده اند
دلربائى اينچنين از دلربايان خوش نماست
بر درت افتاده ام خواهى بکش خواهى ببخش
هر چه با عاشق کنى در کيش عشق آن خوش نماست
هر چه ميخواهى بگو کآيد سخن زان لب نکو
تلخ و دشنام از لب شيرين دهانان خوش نماست
ساعتى برخيز و بخرام و قيامت راست کن
جلوهاى قامت سرو خرامان خوش نماست
عاقلان گر چشم پوشند از نکويان عيب نيست
از خردمند اين و از صاحب نظران خوش نماست
(فيض) ازين پس گر نگوئى شعر در طور مجاز
نسپرى الا طريق اهل عرفان خوش نماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید