شماره ١٦٤: دلم با گلرخان تا خو گرفتست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم با گلرخان تا خو گرفتست
ز گلزار حقيقت بو گرفتست
ز مهروئى کتابى پيش دارد
بمعنى انس و با خط خو گرفتست
ز حسن بيوفا ميخواند آيات
رهى از لا بالا هو گرفتست
بهنگام نمازش رو بحق است
وليکن قبله زان ابرو گرفتست
براى سنت عطرش نسيمى
از آن زلفان عنبر بو گرفتست
گهى زان لب گرفته ساغر مى
گهى زان نرگس جادو گرفتست
سيه چشمى که بهر قتل عشاق
هزاران دشنه از هر سو گرفتست
بمن يک ذره از من نيست باقى
سراپاى وجودم او گرفتست
سر قتل من بيمار دارد
بنازم شيوه نيکو گرفتست
کمان و تير بهر صيد دلها
از آن چشم و از آن ابرو گرفتست
خط سبزش خبر آورد ناگه
که ملک روم را هندو گرفتست
بيا تا رخت بربنديم اى (فيض)
که دل زين گنبد نه تو گرفتست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید