شماره ١٧٤: دل که ويران اوست آباد است

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل که ويران اوست آباد است
جان چو غمناک از او بود شاد است
مو بمو خويش را بدو بندم
هر که در بند اوست آزاد است
اين سعادت بسعى مى نشود
غم او روزى خداداد است
در خرابى بود عمارت دل
خانه دل ز عشق آباد است
عشق استاد کارخانه ماست
کوشش از ما ز عشق ارشاد است
هيچ کارى نميکنيم بخود
همه او ميکند که استاد است
کار کن کار و گفتگو بگذار
(فيض) بنياد حرف بر باد است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید