شماره ١٩١: صورت انسان دگر معنى آن ديگر است

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صورت انسان دگر معنى آن ديگر است
صورت انسان مس و معنى انسان زرست
مس چه بود لحم و پوست زر چه بود عشق دوست
اين مس اگر زر شود از دو جهان برترست
عشق بود روح دين چشم و چراغ يقين
هر که درو عشق نيست کفر درو مضمرست
عشق رساند ترا تا به جناب خدا
در ره اطوار صنع راهرو و رهبرست
سوى من آئى دمى بر تو ببارم نمى
از رشحات يمى کاين سخنم زوترست
کاش ترا جاى آن باشد و گنجاى آن
تا به عيان آورم آنچه بغيب اندرست
ظرف تو از حرف عشق جام لبالب کنم
جانت به قالب کنم گوئى که اين محشر است
مست شوى کف زنان شور برآرى که اين
نيست مکر رستخيز ورنه چه شور و شرست
شور نشور است اين بعث قبور است اين
شرح صدورست اين از همه بالاترست
اين اثر طاعت است زلزله ساعت است
حامله بار افکند مرضعه کور و کرست
بر تو عذابست اين زانکه همين صورتى
نزد من آ و ببين کز دل و جان خوشتر است
(فيض) بهل صوت و حرف بحر مپيما بحرف
غرقه اين بحر را دم نزدن بهتر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید