شماره ٢٢٥: تا بکى بى باده و مطرب مدارم بگذرد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا بکى بى باده و مطرب مدارم بگذرد
تا بکى در نيک نامى روزگارم بگذرد
عمر ضايع شد گهى در خانقه گه مدرسه
يارئى ياران که در مستى مدارم بگذرد
جامه در عشق و رندى نيز مى بايد دريد
در لباس زهد تا کى روزگارم بگذرد
عمر بگذشت و نچيدم گل ز روى گلرخى
چند فصل زندگانى بى بهارم بگذرد
تا کشيدم باده واعظ توبه ميفرمايدم
صبر کن اى بى مروت تا خمارم بگذرد
نيست کارم غير مستى کار اين کار است و بس
مى بده ساقى مهل تا روزگارم بگذرد
کرده ام با بيقرارى از دل و از جان قرار
مى بده تا بى قرارى بر قرارم بگذرد
چند بيکارى گزينم بهر کارى آمدم
شايد اين پيرانه سر چندى بکارم بگذرد
کار ديگر بار ديگر پيش مى بايد گرفت
تا بکى در رسم و عادت کار و بارم بگذرد
بعد ازين دست من و زلف نگار سيمتن
تا بکى بيهوده عمر تار و مارم بگذرد
در خيالم مى نگارم بعد ازين نقش بتى
تا بکى عمر گرامى بى نگارم بگذرد
بعد از اين روى چو ماه و زلف چون مشک سياه
تا بکام زندگى ليل و نهارم بگذرد
دلبرى گيرم که جان بخشد مرا بار ديگر
گر شوم خاک رهش چون بر غبارم بگذرد
مرقدم گردد بهشتى بعد مردن سالها
يکنفس گر گلعذارى بر مزارم بگذرد
در غم بيهوده سال دگر اى (فيض) چند
سربسر امسال روز و شب چو پارم بگذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید