شماره ٢٢٤: بى لقاى دوست حاشا روزگارم بگذرد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بى لقاى دوست حاشا روزگارم بگذرد
سربسر چون زندگانى بى بهارم بگذرد
بى جمال عالم آرايش نيارم زيستن
عمر بيحاصل مگر در انتظارم بگذرد
گر سرآيد يک نفس بيدوست کى آيد بکف
در تلافى عمرها گر بيشمارم بگذرد
بى قرارى بر قرار ستم اگر صد بار يار
بر دل بيصبر و جان بى قرارم بگذرد
گرچه ميدانم بسويم ننگرد از کبر و ناز
مى نشينم بر سر ره تا نگارم بگذرد
از براى يک نظر بر خاک راهش سالها
مى نشينم تا مگر آن شهسوارم بگذرد
جويبارى کرده ام از آب چشم خود روان
شايد آن سرو روان بر جوى بارم بگذرد
بر من او گر نگذرد تا جان بود در قالبم
ميشوم خاک رهش تا بر غبارم بگذرد
صد در از جنت گشايد در درون مرقدم
نفخه از کوى او گر بر مزارم بگذرد
بر مزارم گر گذار آرد ز سر گيرم حيات
يارب آن عيسى نفس گر بر مزارم بگذرد
ياد وصلش بگذرد چون بر کنار خاطرم
دجله از اشگ خونين بر کنارم بگذرد
در دل و جان داده ام جاى خيالش بر دوام
اشگ نگذارد بچشم اشگبارم بگذرد
روز ميگويم مگر شب رو دهد شب همچو روز
در اميد يک نظر ليل و نهارم بگذرد
پار ميگفتم مگر سال ديگر، اين هم گذشت
سال ديگر نيز ميترسم چو پارم بگذرد
عمر شد مر (فيض) را در حسرت و در انتظار
کى بود حسرت نماند انتظارم بگذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید