شماره ٢٢٩: دوشم آن دلبر غمخوار ببالين آمد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوشم آن دلبر غمخوار ببالين آمد
شاد و خندان بگشاد دل غمگين آمد
گفت برخيز ز جا فيض سحر را درياب
ملک از بام سموات به پائين آمد
بوى رحمان که در آفاق جهان مستترست
عطر آن روح فزاى دل مسکين آمد
بر هوا نفخه از گلشن فردوس وزيد
عطر پيماى گلستان و رياحين آمد
با عروسان حقايق که نه جن ديده نه انس
موسم خطبه و گستردن کابين آمد
خيز از جاى و سر نافه اسرار گشاى
که ز صحراى قدس آهوى مشکين آمد
جامى از چشمه تسنيم بکش از کف حور
شادى آنکه دلت را ز کش دين آمد
تا کى از غم بفغان آمده شادى طلبى
مژده بادت که بکام آن بشد و اين آمد
از ره فقر بخواه آنچه ترا مى بايد
صدقات از همه جا بهر مساکين آمد
مژدگانى بده اى غمزده باده طلب
که ز ميخانه معنى مى رنگين آمد
سخن (فيض) تماشا کن و بنگر در او
در ز بحر معانى بچه آئين آمد
اين جواب غزل حافظ هشيار که گفت
«سحرم دولت بيدار ببالين آمد »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید