شماره ٢٣٠: عارف خداى ديد در اصنام و حال کرد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عارف خداى ديد در اصنام و حال کرد
زاهد ز حق ببست دو چشم و جدال کرد
با زاهدان خام نجوشند عارفان
آنکه اين خيال پخت خيال محال کرد
زاهد برو که نيست مرا با کسى نزاع
دانا باهل عربده کى قيل و قال کرد
هر کو نکرد حال چه داند که حال چيست
آنکس شناخت حال که خود ديد و حال کرد
حق بين ز خويش رفت چو مه طلعتى بديد
از ذواالجمال رو بسوى ذوالجلال کرد
عارف ز روى خوب به بيند خداى را
با چشم غيرتش چو نظر در جبال کرد
گه در سما و ارض و گهى خلقت جميل
در هر نظر ملاحظه آن جمال کرد
مشتاق بيخودى نظرش سوى جام نيست
جام ار نداد دست مى اندر سفال کرد
واعظ چه گفت ديدن خوبان حلال نيست
گفتم ترا حرام مرا حق حلال کرد
ناصح چه گفت روى نکو آفت دلست
از ساده لوح بين که مرا خود خيال کرد
گفتى که باطل است کدامين و حق کدام
حق روشن است و باطل آنکه اين سؤال کرد
دنياست باطل و نظر هر که سوى اوست
وانکس که بهر سيم و زرش قيل و قال کرد
از خاک برگرفت و دگر سوى خاک برد
اين صد هزار شوى چها با بعال کرد
از پا فکند نخل جوانان سر و قد
با خلق بين چه شعبده اين پير زال کرد
جاى تو نيست بکن دل ازين جهان
بسيار سرورى چو ترا پايمال کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید