شماره ٣١٧: عارفان از چمن قدس چو بوى تو کشند

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عارفان از چمن قدس چو بوى تو کشند
خويش را بيخرد و مست بکوى تو کشند
چون بخورشيد فتد چشم حقايق بينان
برقع چشمه خورشيد ز روى تو کشند
خستگانت بدرون ظلمات ار گذرند
هر طرف دست بيازند که موى تو کشند
عاشقان با جگر سوخته و چشم پر آب
تشنه آب حياتى که ز جوى تو کشند
هر چه بينند جمال تو در آن مى بينند
صورت و معنى هر چيز بسوى تو کشند
سرو را در نظر آرند بياد قد تو
گرد گلزار بر آنند که بوى تو کشند
هر ثنا هر که کند در حق هر کس همه را
به له الملک و له الحمد بسوى تو کشند
روز ايشان بود آنگه که برويت نگرند
شب زمانى که در آن طره موى تو کشند
سخن هر که بهر سوى و بهر روى بود
همه را پخته و سنجيده بسوى تو کشند
لطف و قهر تو بکام دلشان يکسانست
مزه نيشکر از تلخى خوى تو کشند
زاهدان دردکش جام هوا و هوس اند
عاشقان باده صافى ز سبوى تو کشند
هر کسى روى بسوئى باميدى دارد
آخرالامر همه رخت بسوى تو کشند
کمر بندگيت بسته سراپاى جهان
همه الوان نعم از سر کوى تو کشند
کبرياى تو بسى سر بسجود اندازد
صوفيان چونکه بجان نعره هوى تو کشند
(فيض) فريادکنان بر اثر بانگ رود
هر کجا ناله دلسوز ببوى تو کشند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید