بعشق توبه شکستيم تا دگر چه شود
دلى بعهد تو بستيم تا دگر چه شود
شديم باز گرفتار دانه خالى
ز دام توبه بجستيم تا دگر چه شود
بيک نگاه که کردى ز خويشتن رفتم
ز چشم مست تو مستيم تا دگر چه شود
گرفته ساغر مى ترک زاهدى کرديم
شراب خانه نشستيم تا دگر چه شود
عنان به مستى داديم تا چه پيش آيد
ز هوشيارى رستيم تا دگر چه شود
فکنده سبحه ز دست در هواى مغبچکان
بسومنات نشستيم تا دگر چه شود
براى آنکه مگر با خداى پيونديم
ز هر دو کون گسستيم تا دگر چه شود
نبود غير دلى (فيض) را و آنرا هم
بشست زلف تو بستيم تا دگر چه شود