شماره ٤٠٤: بوئى از گلستان جان آمد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بوئى از گلستان جان آمد
بتن مردگان روان آمد
مرهم داغ سينه افکار
صحبت جان ناتوان آمد
زنگ دلهاى عاشقان بزدود
رنگ بر روى عاشقان آمد
بوى رحمانى از يمن بوزيد
مصطفى را ز حق نشان آمد
خار غم در دل زمانه شکست
گل صحراى لا مکان آمد
رستخيز از زمين دل برخواست
اهل دل را بهار جان آمد
کشتگان فراق زنده شدند
موسم حشر کشتگان آمد
تن افسرده گرم و خرم شد
دى تن را تموز جان آمد
مهر جان را بهار تازه رسيد
دشمن جان مهر جان آمد
آب در نهر دهر جارى شد
رنگ بر روى آسمان آمد
در دل دوستان گل و گلزار
بر سر دشمنان سنان آمد
تيغ شد دست بولهب ببريد
بهر حماله ريسمان آمد
بهر فرعون گشت اژدرها
چوب تعليمى شبان آمد
آب شد بهر سبطيان بيغش
خون شد از بهر قبطيان آمد
منکران را جحيم و آتش و دود
دل ما را نعيم جان آمد
وصف آن بو ز بس حلاوت داشت
(فيض) را آب در دهان آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید