شماره ٥٦٦: اى فغان از هى هى و هيهاى دل

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى فغان از هى هى و هيهاى دل
سوخت جانم ز آتش سوداى دل
اين چه فرياد است و افغان در دلم
گوش جانم کر شد از غوغاى دل
اين همه خون جگر از ديده رفت
برنيامد درى از درياى دل
ميخورم من خون دل دل خون من
چون کنم اى واى من اى واى دل
ظلمت دل پرده شد بر نور جان
نور جان شد محو ظلمتهاى دل
زخمها بر جانم از دل ميرسد
آه و فرياد از خيانت هاى دل
جان نخواهم برد زين دل جز بمرگ
نيست غير از کشتن من راى دل
عاقبت خونم بخواهد ريختن
اين هژبر مست بى پرواى دل
دل چه ميخواهد ز من بهر خدا
دور سازيد از سر من پاى دل
آفت دنيا و دين من دلست
آه از امروز و از فرداى دل
رفت عمرم در غم دل واى من
خون شد اين دل در تن من واى دل
روز را بر چشم من تاريک کرد
دود آه و ناله شبهاى دل
جان تو بيرون رو ازين زانکه نيست
تنگناى اين بدن جز جاى دل
پاى نه در بحر جان سر سبز شو
(فيض) ميخشگى تو در صحراى دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید